وارهمر شناسی (قسمت چهاردهم): معرفی پرایمارک ها ، بخش دوم
به گزارش وبلاگ دریا، مقدمه
ایمپریوم بشریت (The Imperium of Mankind) قلمرویی است که در آن تریلیون ها انسان زندگی می نمایند. این یعنی درصد بسیار کمی از آن ها قرار است در حدی برجسته باشند که نام شان در کتاب های تاریخی ثبت گردد.
گاهی این اشخاص برجسته انسان های عادی هستند، مثل کاییفِس کین (Caiphas Cain) و اسلای ماربو (Sly Marbo). بعضی دیگر مارین های فضایی بزرگ هستند، مثل لوگان گریمنار (Logan Grimnar) یا دانته، یکی از اعضای گروه فرشتگان خونین (Blood Angels).
با این حال، به استثنای امپراتور بشریت (The Emperor of Mankind) - که با فاصله زیاد مشهورترین و برجسته ترین انسان است - برجسته ترین ساکنین ایمپریوم پرایمارک ها (Primarch) هستند. پرایمارک ها بچه ها امپراتور هستند که او با ژن خودش آن ها را ساخته است.
از زمان به وجود آمدنشان، پرایمارک ها تغییرات و تحولات زیادی را پشت سر گذاشته اند و از بزرگ ترین قهرمانان بشریت به بزرگ ترین دشمنان بشریت تغییر موضع داده اند و فرماندهان جنگ های بزرگی بوده اند، هم در دفاع از ایمپریوم و هم در راستای نابودی آن. هرکدام از پرایمارک ها به هنگام تولد از امپراتور جدا و در طول کهکشان پراکنده شدند. برای همین هرکدام از آن ها شخصیت، روش جنگی و هویت فرهنگی بسیار متفاوتی را نسبت به بقیه اتخاذ کرد.
در این مطلب هدف این است که بدون پرداختن بیش ازحد به جزییات، نگاهی کلی به همه پرایمارک ها و خاستگاه و تاریخچه پشت هرکدام داشته باشیم.
پرایمارک نهم: سانگویینیوس (Sanguinius)
پرایمارک نهم سانگویینیوس است که با نام فرشته بزرگ (Great Angel) و پرایمارک ]لژیون[ فرشتگان خونین (Primarch of the Blood Angels) شناخته می شود. سانگویینیوس از سیاره ای به نام بال (Baal) سر در آورد. بال در گذشته تحت حمله شدید سلاح های ویروسی و اتمی قرار گرفته و به یک تلف زار اتمی تبدیل شده بود.
مردمی که در بال زندگی می کردند، غارت گرانی بودند که با هم می جنگیدند. بخش بزرگی از سیاره تحت کنترل لشکر جهش یافتگان بود. قبیله ای از مردم به نام بلاد (Blood) سانگویینیوس را به فرزندخواندگی پذیرفتند. سانگویینیوس در بین برادرانش از یک ویژگی منحصربفرد برخوردار بود و آن هم این بود که یک جفت بال بزرگ پشتش داشت. (علت برخورداری او از بال معلوم نیست).
سانگویینیوس در نهایت قبیله بلاد را فرماندهی کرد و آن ها با همکاری هم لشکر جهش یافتگان را شکست دادند. پس از این، مردمش به عنوان یک خدا او را پرستیدند. در نهایت امپراتور با ظاهر مبدل نزد او آمد، ولی سانگویینیوس به لطف قابلیت های سایکیک قوی اش هویت واقعی او را تشخیص داد و قبل از هر چیزی از او خواست که سوگند یاد کند به مردم بال آزاری نخواهد رساند. بعلاوه او پرسید که اگر درخواست امپراتور را رد کند، چه اتفاقی خواهد افتاد. او تنها پرایمارکی بود که چنین درخواستی را بیان کرد.
با این حال، امپراتور می دانست که سانگویینیوس خوش قلب است و فرصت پیش آمده برای نجات دادن انسان های ساکن در کهکشان را رد نخواهد کرد.
در طی نهضت بزرگ، سانگویینیوس سه سال را با هوروس و لژیون اش سپری کرد تا راه ورسم امپراتوری را یاد بگیرد. طولی نکشید که او فضیلت هایی همانند فروتنی، وفاداری و شجاعت را هم به لژیون خودش، هم به برادران پرایمارک اش، نشان داد.
هوروس برای مشاوره های او بیشتر از هر پرایمارک دیگری ارزش قائل بود و حتی در یک مقطع گفت که سانگویینیوس باید به جای او به عنوان استاد جنگ (War Master) برگزیده می شد.
با این وجود، در جریان ارتداد هوروس، سانگویینیوس به امپراتور وفادار ماند و در طول این درگیری یکی از بزرگ ترین نمادهای روحیه بخشی به ایمپریوم بود، خصوصاً در جریان محاصره زمین. او در کمال قهرمان منشی دفاع از دروازه ابدیت (Defense of the Eternity Gate) را رهبری کرد و پیروز شد در دوئلی حماسی برادرش انگران (Angron) را شکست دهد، هرچند در جریان این دوئل به شدت زخمی شد.
در نهایت او به لشکر مهاجم به فضاپیمای هوروس ملحق شد و اولین کسی بود که هوروس را پیدا کرد. او کوشش کرد برادرش را متقاعد کند به جناح امپراتور برشود، ولی هوروس حاضر به این کار نشد و ضربه کاری را به برادرش وارد کرد. گفته می شود که در طی این دوئل سانگویینیوس فقط پیروز شد یک فرورفتگی روی زره هوروس ایجاد کند، ولی همین فرورفتگی بعداً برای امپراتور امکانی فراهم کرد تا ضربه مرگبار را به او وارد کند.
برای همین است که مردم ایمپریوم عموماً سانگویینیوس را بزرگ ترین پرایمارک به شمار می آورند و معابد زیادی برای تکریم او ساخته شده اند.
پرایمارک دهم: فروس مانوس (Ferrus Manus)
فروس مانوس که با عنوان گورگون (The Gorgon) نیز شناخته می شود، پرایمارک لژیون پولاددستان (Iron Hands) است. مانوس از سیاره مدوسا (Medusa) سر در آورد. مدوسا سیاره ای بسیار پرالتهاب بود و در آن دائماً زلزله می آمد و آتش فشان فوران می کرد.
مردم سیاره مدوسا در قالب قبیله های کوچ نشین زندگی می کردند و دائماً به سمت منطقه ها امن تر کوچ می کردند. مانوس در سن کودکی تصمیم گرفت به هیچ کدام از این قبیله ها ملحق نشود. به جایش، او تصمیم گرفت سرتاسر سیاره دنبال چالش های فیزیکی برود تا خود را قوی تر و مقاوم تر کند. در نهایت او پیروز شد یک کرم نقره ای بزرگ (Great Silver Worm) را با غرق کردن آن در مواد مذاب بکشد. گوشت ذوب شده کرم به دستش جوش خورد و به او دستان پولادینی را بخشید که نام لژیون اش از آن برگرفته شده است.
پس از این اتفاق، مانوس وارد قبایل شد، ولی به جای این که فرماندهی آن ها را به عهده بگیرد و متحدشان کند، فقط درباره تکنولوژی به آن ها موعظه کرد و بدین ترتیب باعث شد از لحاظ تکنولوژیک سریع پیشرفت نمایند.
وقتی امپراتور سر رسید، مانوس او را به دوئلی بزرگ دعوت کرد. وقتی در جریان دوئل مانوس دید که بالاخره یک نفر پیدا شده که هم سطح خودش باشد، او را به عنوان رهبر خود پذیرفت. در طی نهضت بزرگ، مانوس با فولگریم دوست شد؛ با این که هردویشان از لحاظ ظاهری و علایق با هم تفاوت داشتند.
مانوس و پولاددستان بسیار سلطه جو و بی رحم بودند، ولی به ماموریت امپراتور باور داشتند و وقتی فولگریم نزد او آمد تا او را به جناح هوروس جذب کند، مانوس آنقدر عصبانی شد که به برادرش حمله کرد.
در جریان این دوئل، فولگریم او را زنده، ولی بیهوش نگه داشت، ولی بعداً، در جریان نبرد ایستوان 5 (Istvaan V) فولگریم کار را تمام کرد و مانوس را کشت. سر قطع شده مانوس نزد هوروس برده شد و بعداً در جریان ارتداد هوروس - وقتی که سلامت روانی او بدتر شده بود - هوروس آغاز به صحبت کردن با آن کرد.
با وجود مرگ قطعی مانوس، بسیاری از اعضای پولاددستان در بر این باورند که مانوس روزی برخواهد گشت، چون در جریان محاصره زمین، شبحی از مانوس پدیدار شد و به آن ها هشدار داد که فاجعه ای بزرگ برای بشریت در پیش است و او برخواهد گشت تا برای پشت سر گذاشتن این فاجعه بشریت را فرماندهی کند.
گفته می شود که اکنون جمجمه او در اعماق سیاره مدوسا پنهان شده است و یکی از اعضای پولاددستان دائماً مراقب آن است. این نگهبان نه می خورد، نه می آشامد، نه می خوابد و نه حتی پلک می زند.
پرایمارک یازدهم: ناشناخته
همان طور که ذکر شد، نام و هویت پرایمارک یازدهم، در کنار پرایمارک دوم، از منابع تاریخی حذف شده است.
پرایمارک دوازدهم: انگران (Angron)
پرایمارک دوازدهم انگران است که با نام فرشته سرخ (The Red Angel) نیز شناخته می شود. انگران روی سیاره متمدن نوسریا (Nuceria) فرود آمد که اربابان برده دار بی رحم به آن حکم فرمایی می کردند. یکی از این برده داران انگران را در کوهستان های یخی پیدا کرد، آن هم در حالی که دور و بر او پر بود از اجساد موجودات بیگانه.
طبق نظریه پردازی بعضی، این موجودات بیگانه در اصل الدارهایی (Eldar) بودند که خون ریزی ای را که انگران در آینده به راه خواهد انداخت پیش بینی نموده بودند و سعی کردند در دوران طفولیت او را از بین ببرند.
انگران به سرعت به بردگی گرفته شد، سلامتی اش را بازیافت و در کنار صدها برده دیگر داخل زمین مبارزه گلادیاتورها انداخته شد. پس از آن، اسید آغاز به بالا آمدن و پر کردن زمین مبارزه کرد و انگران مجبور شد بقیه برده ها را بکشد تا بتواند روی نوک زیگوراتی که در زمین مبارزه قرار داشت بایستد و از افتادن خودش داخل اسید جلوگیری کند.
در اینجا، او به عنوان تازه واردی بااستعداد شناخته شد و به او نام انگران - به معنای فرزند کوه - بخشیده شد. طبیعتاً او به گلادیاتوری مشهور تبدیل شد، ولی پس از این که حاضر نشد تنها دوستی را که در زمین مبارزه داشت بکشد، برای مجازات یک عمل جراحی برای او معین شد. در طی این جراحی، تعدادی ایمپلنت میخ مانند - با نام میخ های قصاب (Butchers Nails) - در مغز او قرار داده شدند. در امتداد این میخ ها، یک سری کابل بلند از سر او بیرون آمدند که شبیه گیسوهای بافته به نظر می رسیدند.
انجام این عملیات روی هرکسی باعث می شد که او بسیار وحشی تر و تهاجمی تر شود. پس از انجام این عملیات، انگران طی جنونی کورکورانه دوستش را کشت.
پس از این که او به اتفاقی که افتاد پی برد، همراه با بردگان دیگر شورشی به راه انداخت و برده ها را به سمت طبیعت راهنمایی کرد. آن ها به مدت چند سال آنجا زندگی کردند، ولی در یک مقطع شرایط آنقدر بد شد که انگران خون خود را به آن ها داد تا زنده نگهشان دارد.
در نهایت امپراتور سر رسید و به انگران پیشنهادی داد که رد کردنش سخت به نظر می رسید: فرماندهی لژیونی از مارین های فضایی، قدرت بی انتها و چند سال تمرین برای به کمال رساندن هنر جنگاوری. با این حال، برخلاف انتظارش، انگران پیشنهاد او را رد کرد. او گفت ترجیح می دهد تا پیش همرزمانش بماند و در جنگ با کسانی که به آن ها ستم نموده بودند کشته شود.
امپراتور به فضاپیمایش برگشت، ولی همچنان که انگران و همرزمانش در حال حمله به برده داران بودند، امپراتور انگران را با به فضاپیمایش تله پورت کرد. همرزمان انگران آن زیر در حال قلع و قمع شدن بودند.
انگران از شدت خشم یکی از نگهبانان امپراتور را کشت، ولی امپراتور با استفاده از قدرت سایکیک اش جلوی او را گرفت. او به انگران گفت که هدف او فتح کردن کل کهکشان است، نه فقط یک سیاره خشک وخالی. او امیدوار بود که انگران بالاخره متوجه شود که علت انجام این کار از جانب او چه بود.
طولی نکشید که انگران فرماندهی لژیون اش را بر عهده گرفت و نام آن ها را دنیاخواران (The World Eaters) گذاشت. انگران تمام اعضای لژیون اش را مجبور کرد عمل جراحی میخ های قصاب را روی خود انجام دهند. با این حال، مدتی طول کشید تا این عمل جراحی به درجه کمال برسد و اعضای لژیون را به کشتن ندهد.
انگران و دنیاخواران به خاطر عطش شان به خونریزی و وحشی گری شناخته شدند و طولی نکشید که امپراتور لیمن راس و گرگ های فضایی را سراغ آن ها فرستاد تا ادبشان کند.
انگران پیروز شد لیمن راس را شکست دهد، ولی وقتی امپراتور هوروس را سراغ او فرستاد، طولی نکشید که او پیروز شد انگران را متقاعد کند که در جریان ارتداد هوروس به او ملحق شود. متقاعد کردن انگران کار راحتی بود، ولی به جای این که او از فرمان های هوروس پیروی کند و شرایط را برای حمله به سمت زمین فراهم کند، صرفاً مثل دیوانه ها آغاز به کشت وکشتار در کهکشان کرد.
وقتی او به زمین رسید، صرفاً به برده خونخوار کورن (Khorne)، خدای کیاس، تنزل درجه پیدا نموده بود و می خواست خودش دست تنها با امپراتور روبرو شود. ولی هوروس با استفاده از قدرت سایکیک اش او را به طور فیزیکی به سمت نبرد با سانگویینیوس راهنمایی کرد.
در طول این مبارزه، انگران برادرش را به شدت زخمی کرد، ولی سانگویینیوس فرصت را غنیمت شمرد و میخ های قصاب را از سر او بیرون کشید. این کار او باعث شد سر او بترکد و روحش به وارپ برشود.
با این حال، از آن زمان تا به امروز انگران یکی از بزرگ ترین دشمنان ایمپریوم بوده است و هر بار که شکست می خورد، دوباره برمی شود تا دردسرهای بیشتر ایجاد کند.
پرایمارک سیزدهم: روبوته گیلیمن (Roboute Guilliman)
روبوته گیلیمن، فرزند انتقام جو (The Avenging Son)، سیزدهمین پرایمارک است که در مدخل مربوط به اولترامارین ها با او آشنا شدیم. گیلیمن از سیاره زمخت مک کریگ (Macragge) سر در آورد، هرچند که این سیاره در مقایسه با منزلگاه پرایمارک های دیگر نسبتاً پیشرفته بود و در آن چند وسیله نقلیه کوتاه برد که توانایی گذر از وارپ را داشتند و از عصر تکنولوژی به جای مانده بودند، پیدا می شد.
این مسئله این امکان را فراهم نموده بود که مک کریگ بتواند با چندتا از منظومه های همسایه ارتباط خود را حفظ کند و برای همین ساکنین آن می دانستند که در کائنات تنها نیستند. دو تن از رهبران سیاره که با نام کنسول (Consul) شناخته می شدند، گیلیمن را پیدا کردند و طولی نکشید که او به مدیری ماهر و نابغه ای نظامی در سیاره تبدیل شد.
وقتی او راهی کارزاری نظامی در در قسمت های شمالی رام نشده سیاره شده بود، کنسولی دیگر کودتایی ترتیب داد و در این فرایند پدرخوانده گیلیمن را به شدت زخمی کرد. گیلیمن به سرعت به کودتا انتها داد، به تنها حاکم سیاره تبدیل شد و آن را وارد عصر رونق تازهی کرد.
در طول این زمان، امپراتور وارد یکی از سیاره همسایه شد و قصه هایی از بزرگی گیلیمن شنید و پی برد که او یکی از پسران گمشده اش است. به خاطر وقوع یک طوفان وارپ، امپراتور به مدت 5 سال نتوانست روی مک کریگ فرود بیاید. در آن دوران، مک کریگ یک سیاره رونق یافته بود و با منظومه های نزدیک به خودش داد و ستد می کرد.
به گیلیمن کنترل لژیون اش، اولترامارین ها، سپرده شد و او همراه با لژیون اش راهی فتح کردن سیاره ها به نام امپراتور شد. اولترامارین ها، برخلاف بیشتر لژیون های دیگر که فقط یک سیاره بومی دارند، کنترل تعدادی سیاره نزدیک به هم را بر عهده دارند که نام کل شان اولترامار (Ultramar) است. این قلمروی بزرگ برای آن ها امکانی فراهم کرد تا به بزرگ ترین لژیون تبدیل شوند.
گیلیمن اطمینان حاصل کرد هر سیاره ای که فتح کرد، از لحاظ مالی و امکانات دفاعی مستقل باشد و حکومتی داشته باشد که دغدغه اصلی اش، فراهم کردن سلامت و رفاه مردمش است.
هوروس پیش از آغاز ارتداد خود، هیچ کوششی نکرد تا گیلیمن را متقاعد کند به جناح او بپیوندد. به جایش، او اولترامارین ها را به سمت یک تله راهنمایی کرد. گیلیمن و اولترامارین ها جان سالم به در بردند، ولی با توجه به این که به خاطر یک طوفان وارپ، ارتباط شان با بقیه قسمت های ایمپریوم قطع شده بود، گیلیمن به این باور رسیده بود که ایمپریوم سقوط نموده است.
او امپراتوری دومی به نام ایمپریوم سکندوس (Imperium Secundus) را به عنوان یک قلمروی زاپاس در مک کریگ تاسیس کرد، هرچند که در نهایت سانگویینیوس به نماینده این سیاره تبدیل شد.
در نهایت، مردم ایمپریوم سکندوس فهمیدند که امپراتور همچنان زنده است و طوفان وارپ را پشت سر گذاشتند تا به زمین برسند. با این حال، وقتی هوروس به امپراتور زخمی کاری وارد کرد، گیلیمن هنوز چند ساعت تا رسیدن به زمین فاصله داشت. این حقیقت تا چند دهه روح او را آزار داد.
پس از این واقعه، به گیلیمن مقام فرماندار ارشد (Lord Commander) ایمپریوم اعطا شد و او لژیون های مارین های فضایی را به چپترها (Chapter) تقسیم بندی کرد؛ هر لژیون متشکل از هزار چپتر بود. بعلاوه او کودِکس اِستارتِس (Codex Astartes) را پایه نهاد که در واقع یک سری قوانین بود که اعضای هر چپتر باید از آن ها پیروی می کردند.
مدتی بعد، گیلیمن در طی نبردی با بچه ها امپراتور (لژیون فولگریم) به شدت زخمی شد و بدن او به مدت هزاران سال در حالت ایستا یا استاسیس (Stasis) باقی ماند. او اخیراً بیدار شد تا ایمپریوم را دوباره رهبری کند.
پرایمارک چهاردهم: مورتاریون (Mortarion)
پرایمارک چهاردهم مورتاریون است که با عنوان ارباب مرگ (The Death Lord) یا پادشاه رنگ پریده (The Pale King) نیز شناخته می شود. جزییات موجود پیرامون دوران کودکی مورتاریون بسیار اندک اند، ولی می دانیم که او روی سیاره رام نشده بارباروس (Barbarus) فرود آمد که جو آن از گازهای سمی پر شده بود و مردم فقط می توانستند زیر مه غلیظی که کل سیاره را پوشانده بود زندگی نمایند.
مورتاریون وسط نبردی بزرگ در کوهستان ها فرود آمد. در این ناحیه از سیاره گروهی از موجودات بیگانه ساکن بودند که سیاره را مدت ها قبل فتح نموده بودند و قابلیت زندگی در کوهستان های سمی آن را داشتند.
پس از خاتمه یافتن نبرد، ارباب جنگی پیروزشده صدای جیغ های یک کودک را شنید و به این فکر کرد که او را بکشد، ولی بعد به ذهنش رسید که هیچ انسانی نباید حتی بتواند در این سیاره نفس بکشد، چه برسد به این که جیغ بکشد.
او این کودک را به فرزندخواندگی پذیرفت، نام او را مورتاریون گذاشت که معنی آن فرزند مرگ است و هرچه درباره جنگ آوری بلد بود، به او یاد داد. مورتاریون به بزرگ ترین اسلحه ارباب جنگی تبدیل شد، ولی در نهایت از وجود انسان هایی باخبر شد که در دره های زیر مه زندگی می کردند. او از دست پدرخوانده اش فرار کرد تا نزد انسان ها زندگی کند.
در ابتدا انسان ها به خاطر ظاهر وحشتناک مورتاریون از او استقبال نکردند، ولی در نهایت او ثابت کرد که متحد هم نوعانش است. او بعداً انسان ها را متحد کرد و برترین انسان ها را به جنگجویانی هولناک تبدیل کرد و نامشان را گارد مرگ (The Death Guard) گذاشت. نام لژیون اش هم همین گذاشته شد.
مدتی بعد، غریبه ای وارد دهکده او شد که پوستی برنزه و هیکلی بی نقص داشت و برای او چالشی معین کرد: این که به تنهایی به دژ ارباب جنگی - که در مرتفع ترین نقطه سیاره قرار داشت - حمله کند. شرطش این بود که اگر در این کار شکست بخورد، باید در کمال حرف شنوی به خدمت غریبه دربیاید.
مورتاریون کوشش اش را کرد، ولی غلظت گازهای سمی در ارتفاعات بسیار زیاد بود و او جلوی روی ارباب جنگی به زانو افتاد. اما بعد غریبه وارد شد و با یک ضربه از جانب شمشیرش ارباب جنگی را کشت. بنابراین مورتاریون به او سوگند وفاداری یاد کرد. در این نقطه بود که غریبه فاش کرد که او پدرش، امپراتور بشریت است.
در جریان نهضت بزرگ، مورتاریون به یکی از دوستان نزدیک هوروس و کنراد کورز تبدیل شد و با پرایمارک هایی که در نظرش دوران کودکی و نوجوانی راحتی داشتند رابطه ای شکرآب داشت: مثل سانگویینیوس، جاگاتای خان و فولگریم.
او به خاطر در حاشیه قرار گرفتن و قدرنشناسی دیگران به مرور کینه به دل گرفت و حتی از تصمیم انتخاب هوروس به عنوان استاد جنگ انتقاد کرد، چون در نظرش اگر امپراتور از هوروس به عنوان نماینده خود در جریان نهضت بزرگ استفاده کند، رابطه بین برادرانش فقط بدتر و بدتر خواهد شد.
شاید جای تعجب داشته باشد، ولی در جریان ارتداد هوروس، برای هوروس چالش برانگیز بود که مورتاریون را به جناح خود جذب کند. ولی در نهایت از نفرت مورتاریون نسبت به همه چیز - که ریشه در نفرت او به پدرخوانده اش داشت - به نفع خود استفاده کرد.
این مسئله باعث شد مورتاریون امپراتور را به چشم یک هیولای آلوده به وارپ ببیند، چون هوروس به او گفته بود که امپراتور از قدرت وارپ استفاده کرد تا پرایمارک ها را به وجود بیاورد.
پس از این، مورتاریون به طور کامل خود را وقف نهضت هوروس کرد و در نهایت به خدمت نورگل (Nurgle)، ارباب طاعون و پوسیدگی (یکی از خدایان کیاس) عایدی، چون او و لژیون اش به بیماری ای وحشتناک دچار شدند و نورگل به او قول داد در ازای کسب وفاداری اش، آن ها را درمان کند.
اعضای لژیون گارد مرگ مورتاریون، اولین کسانی بودند که در جریان محاصره زمین، روی زمین پا گذاشتند. در جریان این نبرد، مورتاریون سر جاگاتای خان را قطع کرد و خودش هم به وارپ برگشت.
پس از خاتمه یافتن ارتداد هوروس، مورتاریون یک سیاره را تسخیر کرد و آن را به مرکز بیماری و طاعون تبدیل کرد. عملکرد او در این زمینه آنقدر خوب بود که نورگل او را به مقام شاهزاده شیطانی ارتقای درجه داد. از آن زمان تا به امروز، او یکی از دشمنان مرگبار ایمپریوم به جای مانده است.
پرایمارک پانزدهم: مگنوس سرخ (Magnus the Red)
پرایمارک پانزدهم مگنوس سرخ است که با نام پادشاه سرخ (Crimson King)، سایکلاپس قرمز (Red Cyclops) و پرایمارک هزاران خورشید (Primarch of the Thousand Sons) نیز شناخته می شود. مگنوس از سیاره دوردست پروسپرو (Prospero) سر در آورد که انسان های سایکر تبعیدشده در آن ساکن بودند. مگنوس از این لحاظ شانس آورد، چون بین برادرانش، او از بیشترین قدرت سایکیک برخوردار بود.
مگنوس در میدان مرکزی مرکز آن ها فرود آمد و یک پژوهش گر مشهور او را به فرزندخواندگی پذیرفت. طولی نکشید که او به بزرگ ترین سایکر سیاره و بعلاوه رهبر آن تبدیل شد و بسیاری از شهرهای آن را بازسازی کرد.
برخلاف پرایمارک های دیگر، مگنوس پیروز شد از راه وارپ، به شکل تله پاتیک با امپراتور ارتباط برقرار کند. بنابراین وقتی امپراتور وارد پروسپرو شد، این دو سال ها بود که با هم حرف می زدند.
اعضای هزاران خورشید (The Thousand Sons)، لژیونی که به مگنوس به ارث رسید، همه به نوعی سایکر بودند، چون با استفاده از ژن های مگنوس ساخته شده بودند. برای همین او در این حوزه آن ها را آموزش داد.
اما متاسفانه قدرت سایکیک بالای مگنوس و لژیون اش به این معنا بود که آن ها بسیار در برابر جهش یافتگی آسیب پذیر بودند. برای همین، مگنوس سعی کرد با موجودی که بعداً معلوم شد زینچ (Tzeentch)، یکی از خدایان کیاس است، معامله ای ترتیب دهد تا آن ها را از جهش یافتگی نجات دهد.
معامله باخت و مگنوس چشم راستش را از دست داد، ولی جهش یافتگی ها برای مدتی متوقف شدند. ارتباط نزدیک مگنوس با وارپ و بعلاوه رفتار متکبرانه او امپراتور و برادرانش را (خصوصاً لیمن راس و مورتاریون) نگران کرد.
برای حل کردن اختلاف پیش آمده پیرامون استفاده از وارپ، امپراتور بحثی به راه انداخت که در نتیجه آن، قانونی تازه معین شد: فقط استروپت ها (Astropath) و مسیریاب ها اجازه داشتند در ایمپریوم از قدرت های سایکیک خود استفاده نمایند. (استروپت ها کسانی هستند که با استفاده از قدرت سایکیک پیغام های ایمپریوم را به صورت تله پاتیک به نقاط دوردست می فرستند). این تصمیم برای مگنوس بسیار ناخوشایند بود.
برای همین، او دوباره به پروسپرو برگشت تا در خفا، آزمایش های خود با وارپ را ادامه دهد. در آنجا، تصویری از آینده به او وحی شد: تصویری از شورش هوروس علیه امپراتور، ولی او نمی توانست نقش خود در این ارتداد را ببیند.
او سعی کرد از راه تله پاتی هوروس را از این مسیر دور کند، ولی باخت، برای همین تصمیم گرفت با استفاده از یک طلسم فرافکنی اثیری (Astral Projection)، به امپراتور هشدار دهد. در حالی که او مشغول فرافکنی بود، یک راهروی تارراه (Webway Corridor) پیدا کرد که به زمین منتهی می شد و تصمیم گرفت از این راهرو به عنوان میان بر استفاده کند، ولی او خبر نداشت که امپراتور در جریان پروژه ای بسیار مخفیانه با هدف متحد کردن ایمپریوم این راهرو را ساخته بود.
او پیروز نشد راهرو را پشت سر بگذارد، ولی صدایی ناشناس داخل وارپ به او وعده قدرت بیشتری را داد که در آن لحظه به شدت به آن احتیاج داشت. مگنوس این پیشنهاد را بدون هیچ شک و تردیدی پذیرفت. او با استفاده از این قدرت اضافه، حفره ای داخل راهرو ایجاد کرد و از راه آن وارد زمین شد.
این حفره برای شیاطین امکانی فراهم کرد تا به تارراه نفوذ نمایند و برای همواره پروژه امپراتور را خراب نمایند. امپراتور از این کار مگنوس چنان خشمگین شد که حتی حاضر نشد به هشدار او گوش کند و در وارپ او را از حضور خود کنار زد. در دنیای واقعی، او به لیمن راس دستور داد مگنوس را دستگیر کند و او را به طور فیزیکی نزد امپراتور بیاورد.
هوروس لیمن راس را متقاعد کرد تا در جریان این دستگیری، لژیون هزاران خورشید را نیز نابود کند و اتفاقی که بعد از آن افتاد، با نام سوزاندن پروسپرو (Burning of the Prospero) شناخته می شود. در جریان این اتفاق، کالبد فیزیکی مگنوس کشته شد و او در وارپ ناپدید شد.
هوشمندی (Consciousnes) مگنوس به چند قطعه تقسیم شد. این قطعات جمع آوری شدند تا جلوی پیوستن او به عدم گرفته شود. طولی نکشید که او در جریان محاصره زمین، به جناح هوروس پیوست تا از امپراتور به خاطر خیانت کردن به او انتقام بگیرد.
در جریان محاصره، مگنوس به شاهزاده شیطانی زینچ (Daemon Prince of the Tzeentch) تبدیل شد و با برادرش والکن (Vulcan) داخل تارراه جنگید. در این میان، او سعی می کرد قدرت سایکیک امپراتور را کاهش دهد.
مگنوس پیروز شد والکن را در مقیاسی ژنتیک تجزیه کند و والکن هم سر مگنوس را با ضربه ای کوبنده خرد کرد و دوباره او را به وارپ برگرداند.
مگنوس دشمنی بزرگ برای ایمپریوم باقی ماند و اکنون سعی دارد از داخل دژش در پروسپرو، بشریت را به گونه ای سایکیک ارتقا دهد.
منبع: The Exploring Series
منبع: دیجیکالا مگ